News
  • افزایش سالن های سینمایی، اختلافات كنونی اكران را برطرف می سازد
    نیک بین: وزارت ارشاد باید بخش خصوصی را برای سالن سازی ترغیب كند
  •  
  • مناقشات اخیر در اكران فیلم ها، سینمای كشور را از رونق انداخته است
    قدکچیان: نمی توان با سیاست های متناقض، رضایت سینماگران را جلب كرد
  •  
  • «نارنجی پوش» سعی می‌کند انرژی منفی ذهنی را از آدم‌ها دور کند و انرژی مثبتی به مخاطب بدهد
    داريوش مهرجویی: مسئله آشغال‌زدایی، حامد آبان را مجذوب کرد
  •  
  • عزیمت کاروان پرتعداد مدیران سینمایی به جشنواره کن
    دریغ از ارایه آمار و گزارش عملکرد حضور مدیران در بازار جشنواره کن و اکران کشورهای مختلف
  •  
  • بابك صحرايي به سايت "سينماي ما" خبر داد: تدفين سوت و كور بدون حضور اهالي سينما و علاقمندان
    پيكر ايرج قادري با حضور كم‌تر از 20 نفر به خاك سپرده شد
  •  
  • هدايت هاشمي، گلاب آدينه و محبوبه بيات در فهرست برگزيدگان جشن شب بازیگر
    صابر ابر و رویا افشار بازيگران برگزيده سال/ بهترین بازیگران تئاتر 1390 معرفي شدند
  •  
  • يادداشت حامد بهداد درباره ايرج قادري؛ چند ساعت پيش از درگذشت بازيگر پيش‌كسوت
    دو دست ناچیز، کشیده به آسمان، به امید دعایی نامستجاب، کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعاً عازم روز واقعه است
  •  
  • خبر "سينماي ما" در پاسخ كاربران: پیکر زنده یاد ایرج قادری از غسالخانه بهشت زهرا به بی بی سکینه کرج برده مي‌شود
    فيلم‌شناسي كامل ايرج قادري (1338 - 1391)؛ بازيگر 71 فيلم و كارگردان 41 فيلم سينماي ايران
  •  
  • بازیگر و کارگردان قديمي سینما صبح امروز در بیمارستان مهراد تهران مغلوب سرطان شد
    ایرج قادری درگذشت
  •  
  • به سفارش امور هنری و حمایت و تایید معاون فرهنگی و روابط عمومی ارتش
    كمال تبريزي عمليات دستگيري عبدالمالك ريگي را به تصوير مي‌كشد
  •  
  • اصغر فرهادي اسكار ايتاليا را در رقابت با اسكورسيزي، جرج كلوني و ترنس ماليك دريافت كرد
    «جدايي نادر از سيمين» بهترين فيلم خارجي پنجاه‌وششمين مراسم اهداي جوايز فيلم «ديويد دوناتلو» شد
  •  
  • دقايقي پيش پيامك‌هاي مختلف خبر از درگذشت ايرج قادري داد
    يكي از نزديكان ايرج قادري مي‌گويد كادر پزشكي هنوز مرگ قطعي را اعلام نكرده است
  •  
  • حرف‌هاي پسر مسعود فراستي اصالت و واقعيت نقدهايش را زير سوال برد/ از التماس به ده‌نمكي تا تهديد طالبي
    شاید یه‌سری فیلمایی که بابام میگه بُدند رو از ته دل قبول داشته باشه و یه‌سری فیلما که میگه خوبن اصلن دوست نداشته باشه؛ فقط کافیه به صورتش نگاه کنین در خلال حرف‌زدن!
  •  
  • مخالفت با اعزام بازيگر سينماي ايران به مسابقات جهاني به دلیل حاشیه‌هاست؟
    حاضرم برای شما قسم بخورم هدیه تهرانی عضو تیم ملی یوگا نیست!
  •  
  • شکایت رسمی وكلاي رسمي به‌دليل پخش «سعادت‌آباد» در شبکه فارسي‌زبان ماهواره‌اي
    فیلم‌های ايراني که مدام زیر آن‌ها نوشته می‌شود کرم‌های دکتر ... در نمایندگی‌های معتبر سراسر ایران!
  •  
  • پوستر و عكس‌هايي از كمدي تازه داريوش فرهنگ
    داريوش فرهنگ به‌خاطر سريال «افسانه سلطان و شبان» كارگردان فيلم «خنده در باران» شد
  •  
  • عليرضا سجادپور خبر توقيف «تلفن همراه رئيس‌جمهور» در خبرگزاري مهر را تكذيب كرد: متعجبم چرا با آن‌ها برخورد قانونی نمي‌شود؟
    چگونه بعضي سایت‌ها به خودشان اجازه می‌دهند اخبار کاملا بی‌پایه و اساس را در خصوص مقامات بلندپایه دولتي مطرح کنند؟
  •  
  • ساخت «پايتخت 2» با متن محسن تنابنده و كارگرداني سیروس مقدم برای نوروز ۹۲ قطعي شد
    بابا پنجعلی همراه گروهی متکدی برای گدایی به مشهد منتقل می‌شود؟
  •  
  • تصويرهايي از چهره‌هاي سياسي در سينما/ جواني سرداران سپاه پاسداران در «یوسف هور» بازسازي مي‌شود
    پسرعمو در نقش محسن رضایی، برادر در نقش علی شمخانی
  •  
  • ادعاي خبرگزاري مهر درخصوص دخالت يك مقام عالي‌رتبه دولتي، اكران «تلفن همراه رئيس‌جمهور» را به حاشيه‌ برد
    تهيه‌كننده: بحث توقیف فیلم مطرح نیست/ كارگردان: دعا کنید!
  •  
     
     





     



       

    RSS روزنوشت هاي امير قادري



    يکشنبه 25 شهريور 1386 - 1:4

    دفعه بعد که همدیگه رو دیدیم، انگار نه انگار که همدیگه رو می‌شناسیم

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (73)...

    آقایان و خانم‌ها ساملیک.
    این که باز چند نفر از دوستان ای‌میل‌ام را خواسته‌ بودند، شرح‌اش از این قرار است: ghaderi_68@yahoo.com و amirghaderi@cinemaema.com .
    بعد هم این که لابد دیده‌اید، این شماره مجله فیلم است و پرونده زودیاک‌ام که بالاخره رسید و چاپ شد:
    "اول ببنیم چیست تا بعد سراغ مکانیسم‌اش برویم. آخرین فیلم دیوید فینچر، مثل خزه از دست و پای آدم بالا می‌رود، یک گیاه گوشت‌خوار که بیننده را آرام آرام به کام خود می‌کشد، عین چسب که مدام فاصله بین تماشاگر و خودش را کمتر می‌کند تا دیگر از او جدا نشود، مثل دوای بیهوشی آرام آرام وارد تن می‌شود، آرام آرام اثر می‌کند، گیج‌مان می‌کند، و تازه وقت عنوان‌بندی نهایی از بیننده می‌خواهد یک بار دیگر نگاه‌اش کند. گیاه گوشت‌خواری هست در فیلم مغازه کوچک وحشت راجر کورمن که وقتی اولین قطره‌های خون روی برگ‌هایش می‌ریزد، به حرف می‌آید و از صاحب‌اش می‌خواهد: " به من غذا بده... به من غذا بده..." حالا زودیاک را نگاه می‌کنیم و پس از مدتی موجی به سمت‌مان می‌آید که: "به من نگاه کن... به من نگاه کن". دیوید فینچر نازنین ما، این جوری آرام می‌گیرد، گیرمان می‌اندازد، سیر می‌شود، و بعد ضربه‌اش را می‌زند: بنگ". این‌ها پاراگراف اول نقدم بود راجع به فیلم. شرح حال مشتاقی است دیگر. باشد تا پرونده لینک‌لیتر در شماره مهر و آنتونیونی دنیای تصویر. ضمن این که باقی مجله هم این شماره مطالب خواندنی کم ندارد. و این هم یادداشت‌های این دفعه:

    این همه وزنه روی دوش یک نفر

    خب، ظاهرا آقای حسین رضازاده نمی‌تواند در مسابقات جهانی وزنه‌برداری امسال در رشته فوق سنگین شرکت کند. میِ‌گویند آسیب دیده یا هر چی. بین خودمان باشد، اما راست‌اش بفهمی نفهمی از این ماجرا خوشحال شدم. به نظرم در این سال‌ها، گاهی از زور بازو و یال و کوپال این "قهرمان ملی"، درست استفاده نکردیم. این که رضا زاده، دویست و نمی‌دانم چند کیلو را ببرد بالای سرش، البته مایه مباهات همه ماست. ولی وقتی قرار است این زور بازو، جبران همه کمبودها، کوتاهی‌ها، عقده‌ها و نگرانی‌های ما باشد؛ وقتی وزنه‌ زدن او، خیلی مهم‌تر از آن چیزی که واقعا هست جلوه داده می‌شود، به ما حق بدهید که از این تنفس کوتاه و کنار کشیدن قهرمان در این دوره، کمی هم استقبال کنیم. این فقط یک وزنه زدن است، نه بیش‌تر. و وقتی به حرکت رضازاده به عنوان یک مرد قوی، بیش از حد مایه مذهبی و اجتماعی و سیاسی می‌بخشیم، آن وقت باید آماده باشیم که شکست خوردن او هم چیزی در حد یک فاجعه ملی باشد. رضازاده هم که یک ورزش‌کار است، نه بیش‌تر؛ تاب و توان ( و هوش و درک ) به دوش کشیدن این همه مسئولیت را ندارد. حالا شایعات مربوط به استفاده از مواد نیروزا از سوی او، معنای دیگری پیدا می‌کنند. این حرف‌ها البته قطعا شایعه‌اند و دخلی به واقعیت ندارند، اما فکرش را بکنید در این فضایی که در اطراف رضازاده درست کرده‌ایم، او به عنوان یک انسان، واقعا مرتکب چنین اشتباهی شده و به همین علت از مسابقات کنار کشیده باشد. در این صورت با یک فاجعه ملی رو به رو نمی‌شدیم؟ چی می‌شد اگر رضازاده برای ما بیش از همه چیز، فقط یک ورزش‌کار بود؟ یک ورزش‌کار افتخار آفرین که مردم کشورمان از پیروزی‌اش واقعا خوشحال می‌شوند.


    سنت حرفه

    سنت مسئله مهمی است. این که پیشینه و گذشته یک حرفه، یک جنبش، یک طبقه، یک ورزش و یک هنر در یک کشور، هست یا نیست. وقتی سنت ریشه‌داری داشته باشی، آن وقت خیلی از راه رفته‌ای. خیلی از باقی رقیب‌هایت جلو هستی. این سنت و این پیشینه اگر برای کاری وجود نداشته باشد، آن وقت به نظر می‌رسد که به عنوان یک تازه کار در یک رشته، کمی قلابی می‌زنی. واقعی نیستی. فکرش را بکنید مثلا کشور ما بخواهد برود سراغ ورزش‌های زمستانی. سراغ هاکی روی یخ مثلا. در این زمینه با فنلاند و کانادا فرق می‌کنیم. حتی اگر قهرمان جهان هم بشویم باز فرق می‌کنیم. قهرمانی تمام می‌شود و سنت می‌ماند.
    حالا این سر صبحی چرا یاد سنت‌ها افتادم؟ خب، به این خاطر که نشستم و به طور اتفاقی چند پوستر سینمایی درجه یک از کشورهای اروپای شرقی دیدم. این کشورها در این زمینه طراح‌های عجیب و جالبی دارند. هیچ کدام‌شان را به اسم نمی‌شناسم، ولی حتی برای فیلم‌های هالیوودی به نمایش درآمده در این کشورها هم پوسترهایی می‌کشند که دیدنی است. طراح‌هایی از کشورهایی مثل لهستان و چک. چند تا از این طرح‌ها را دیده‌ام و به نظرم آمده که این حرفه باید در این کشورها پیشینه و قدر و ارزش خاصی داشته باشد. سنت‌ها را می‌شود البته جهت داد و به رشد‌شان کمک کرد، اما چیز سفارشی و برنامه‌ریزی شده، هیچ وقت به همچین نتیجه‌ای ختم نمی‌شود.


    شانس زندگی

    « غبار جنگ » فیلمی است که ارول موریس، آن را حدود چهار سال پیش ساخت. یک مستند شخصیت محور با حضور رابرت استرنج مک‌نامارا که در اوج دوران جنگ سرد، وزیر دفاع آمریکا در دولت‌های جان اف کندی و جانسون بوده. این جا مردی جلوی دوربین نشسته که در یکی از بحرانی‌ترین ‌دوره‌های قرن بیستم، سرنوشت بخشی از جهان را در دست داشته است.
    کارگردان فیلم، البته مستند ساز معروفی است. تعدادی از مشهورترین مستندهای دو دهه اخیر کار اوست. موریس اما این جا سعی کرده زیاد گفت و گو با مک‌نامارا را نپیچاند. او را وارد بحث‌های بی‌حاصل نکند. بیش‌تر به مک‌نامارا اجازه داده که خودش و کارهایش را توجیه کند. و از خلال حرف‌های پیرمرد نود ساله است که آرام آرام به نکته‌های وحشتناکی پی می‌بریم. این که وقوع جنگ در جهان چه اتفاقی پیش پا افتاده‌ای است. که دشمنان چطور برای حفظ منافع کشورشان روی جان ومال میلیون‌ها آدم معامله می‌کنند. موریس از فرماندهان و رئیس جمهورهایی حرف می‌زند که آن روزها در دو طرف جهان و در شرق و غرب عالم مستقر بودند و درس‌هایی که در این فیلم در اختیار تماشاگر می‌گذارد، بیش از آن که اطمینان بخش باشد، ته دل آدم را خالی می‌کند: « دشمن‌ات را بفهم. »، « منطق نجات‌مان نخواهد داد. » و از این قبیل. وزیر جنگ ایالات متحده، در مواردی چنان از نسبیت در روابط بین‌الملل حرف می‌زند که همه چیز به هم می‌ریزد. متوجه می‌شویم سیاستمدارهایی که همیشه احساس کرده‌ایم با چه اقتداری به صندلی‌های‌شان تکیه زده‌اند، در مواقع بحرانی، چه قدر دست‌شان بسته است، چه قدر ارزش‌ها و فرمان‌های‌شان نسبی است، و چطور مجبورند روی سرنوشت میلیون‌ها انسان قمار کنند.
    موقع تماشای فیلم، وقتی بریدم که سر تعریف ماجرای خلیج خوک‌ها، مک‌نامارا دو انگشت‌اش را به هم نزدیک کرد، خیلی نزدیک - تا نشان دهد در دهه 1960 و در رویارویی میان کوبا، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا، جهان چه قدر به یک جنگ اتمی نزدیک بوده است. پدر و مادرهای ما می‌توانستند زنده نمانند. ما می‌توانستیم حالا وجود نداشته باشیم...

    بعدالتحریر: از جمله امیررضا نوری‌پرتو که برای کتاب طاق نصرت بود، شاد شدم و همچنین از دیالوگ سفتن در بازداشتگاه شماره 17 که به نظرم امید غیائی نوشته بود. به آدم‌های جدید خوش‌آمد می‌گوییم و یاد هست که از مانا بپرسم مگر او هم حادثه‌ جویان روبر انریکو را دیده است؟



    شما هم بنويسيد (73)...



    يکشنبه 18 شهريور 1386 - 15:50

    این گروه خشن ( همین جور برای شارژ شدن این تیتر را گذاشتم )

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (82)...

    این دفقه یک راست برویم سراغ یادداشت‌ها. کافه همچنان رونق دارد. کامنت‌ها از خود روزنوشت‌ها جلو افتاده‌اند و ظاهرا همه به هدف‌مان رسیده‌ایم. فقط پیشنهادها کم است. این که چه فیلمی تازه‌ دیده‌ایم، چه کتابی خوانده‌ایم، کدام موسیقی را شنیده‌ایم...

    در واقع عشق...
    آقا یک پیشنهاد. پیشنهادش البته مال من نیست، مال ریچارد کرتیس است که در آغاز تنها فیلم اش: "در واقع عشق"، ( باز از ما گفتن که این فیلم شیرین را ببینید ) از عشقی حرف می زند که عقیده دارد همه جهان را فراگرفته. عشقی که با وجود همه طمع ها، زورگیری ها، دروغ ها و نکبت ها، باز در وجود همه آدم های دنیا هست. کرتیس پیشنهاد می کند که برای تماشای این عشق می شود رفت سراغ فرودگاه هیثروی لندن و به آدم هایی نگاه کرد که دم گیت ایستاده اند و منتظرند تا دوستان و آشنایان و همکاران و خویشاوندان شان سر برسند.
    "در واقع عشق" با تصاویری مستند از همین مردم آغاز می شود که از سفر می رسند و آدم هایی که با تمام وجود از دیدار همدیگر خوشحال می شوند. یکی دو تا فرودگاه در شهر ما هم هست... راه بیفتیم؟ هستید؟

    عقده شمش طلا
    هیچ شده نگاهی بیندازید به تبلیغات در و دیوار شهر و روی صفحه تلویزیون و ویترین مجله‌ها و سایت‌ها؟ همه جا پر از شمش و سکه طلاست. یک جور اوردوز مالی. شکل جوایز بانک‌‌ها و موسسات و کمپانی‌ها، تغییر کرده. از وسایل کاربردی، از سهام، از آن چه قابل تولید و گسترش و حتی مصرف باشد، فاصله گرفته و به سکه و شمش طلا ختم شده. انگار در دوران هارون‌الرشید زندگی می‌کنیم. همه دنبال‌ پول هستیم، اما به حقیرانه‌ترین وضع و حال‌اش. دنبال سرمایه‌‌ای که از جنس ابتدایی‌ترین اشکال چیزهای بهادار، یعنی مثلا سکه طلاست. نه درکی، نه لذتی. اشتباه نکنید. قرار نیست نصیحت کنم که پول بد است و همه باید پاکباخته باشیم و از این جور حرف‌ها. ( که اصلا به نظرم زیاده‌روی بیمارگونه این روزها در علاقه به طلا، حاصل همین نصیحت‌ها و شعارهای بی‌پشتوانه و بی‌اساس است ). می‌خواهم بگویم که درک‌مان از فرآیند مالی و کالای بهادار، دارد برمی‌گردد به دو هزار سال قبل. وقتی یکی دست‌اش را می‌کرد توی کیسه پول‌اش و چند دینار طلا می‌ریخت توی دامان فلان مرد بینوای فلان داستان. می‌ترسم کم کم برسیم به جایی که مثلا کلی سکه و شمش طلا گذاشته‌ایم گوشه خانه‌مان، اما نمی‌دانیم چطور خرج‌اش کنیم - چه طور لذت‌اش را ببریم.

    اولین تصویر عمرم
    صبح چند روز پیش خبرنگار همشهری زنگ زد که احتمالا به مناسبت روز ملی سینما و این‌ها، درباره سالن‌های سینمای شهر حرف بزنم و این که اولین فیلم عمرم در سالن سینما، کدام یکی بوده و چه احساسی داشته‌ام. این را که خانم ایزدی پرسید، یک هو پرتاب شدم به حدود سی سال قبل. وقتی کودکی سه چهار ساله بودم. با خانواده‌ام رفته بودیم فیلم محمد رسول‌ا... ( ص ) و دیر رسیده بودیم ( مثل سال‌های بعد و بعدتر ) و دستم را گرفته بودند و داشتند از میانه صندلی‌های سالن انتظار می‌کشیدند سمت سالن سینما، که یک هو پرده‌ی کلفت ورودی، کنار رفت و برای اولین بار مواجه شدم با پرده بزرگ و صدای باشکوهی که از داخل تاریکی، بیرون می‌زد... به عمرم چنین تصویر عظیمی ندیده بودم. صحنه‌ای بود از آغاز فیلم، وقتی سه فرستاده پیامبر ( ص ) با اسب در صحرا می‌تازند و در نقطه‌ای از هم جدا می‌شوند. یکی به سمت روم، یکی به سمت ایران و سومی نمی‌دانم به کجا. برق از سرم پرید. حیران شدم.
    سوال خانم خبرنگار مرا برد به آن سال‌ها. دیدم همه این ماجراها و اتفاق‌ها، از همان جای همیشگی شروع شده است... از عشق در اولین نگاه.

    بعدالتحریر: راستی دو تا پیشنهاد درون سایتی؛ روزنوشت مهدی عزیزی را بخوانید و فیلم بزرگداشت علی کسمایی را ببینید.


    شما هم بنويسيد (82)...



    سه‌شنبه 13 شهريور 1386 - 5:0

    تولدمان مبارک

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (84)...

    پرویز شاهپور یک بار گفته بود: "هر سلامی آغاز خداحافظی است." اما هنوز که خداحافظی‌مان کامل نشده و در آغاز راهیم، خیلی خوشحالم از همه کامنت‌های روزنوشت قبلی. راست‌اش خودم اصلا یادم نبود که یک‌سالگی کافه است. در عوض حالا از وجود این همه گرمی و شادی و شور و عشق خوشحال شدم که در دوره این همه آدم خمار، چنین آدمهای زنده، هنوز زنده‌ای این جا جمع شده‌اند. به نظرم از ابتدا تا به حال، هیچ وقت این قدر اوضاع کافه رو به راه نبوده است. این همان جمله‌ای است که امیدوارم سال بعد هم همین موقع بگویم.

    سقوط
    دیروز با ماشین که پیچیدم توی کوچه بن بست کنار خانه، کوبیدم روی ترمز. مردم جمع شده بودند دم در برج کناری و پچ پچ می‌کردند. شب بود و روز سختی گذرانده بودم و سه سالی می‌شد که هر وقت شب می‌پیچیدم توی این کوچه کوتاه، باز همه جا ساکت و امن بود. این بار اما همه جا شلوغ بود و هر چند وقت یک ماشین تازه از راه می‌رسید و سرنشین‌هایش پیاده می‌شدند و می‌زدند توی سرشان، یا خودشان را می‌کوبیدند به دیوار. مرکز جمعیت را نگاه کردم و دیدم یکی افتاده پای برج و رویش یک پارچه سفید کشیده‌اند. آمبولانس هم که آمد، کار خاصی نکرد. منتظر پزشک قانونی ماند. در ماشین را بستم و آمدم خانه.
    امروز که خواستم دوباره سوار ماشین شوم، یاد حادثه دیشب افتادم. نگاه چرخاندم ببینم چه خبر است، که همه جا ساکت و خالی بود. حتی یک نفر هم پیدایش نبود. جایش یک دسته گل سفید گذاشته بودند کنار پله‌ها. انگار نه انگار که دیشب، چه قیامتی بوده این جا.
    امشب که دوباره پیچیدم توی کوچه، خبری از همان دسته گل هم نبود.

    آقای شاد

     

    اوون ویلسون یکی از خورشیدهای هالیوود بود. مردی با موهای طلایی و لبخند سحرآمیز. هر نسلی برای خودش از این موطلایی‌ها داشته و ویلسون، بلوند این نسل بود. نقش‌هایش هم مطابق این شور و شوق و شادابی، نوشته و ساخته می‌شدند. در تعدادی از مشهورترین کمدی رومانتیک‌های این سال‌ها، نقش مهمی داشت. همان آدم شاد و سرخوش و سرحال. در "چتربازهای عروسی" با دوست مجردش از این عروسی به آن عروسی سر می‌کشید و خوش می‌گذراند و در "تو، من، و داپری"، جوان شادابی بود که لذت بردن از زندگی را به یک زوج عنق گرفتار، یاد می‌داد. جای شخصیت اول کارتون ماشین‌ها هم کلی از آموزه‌های مثبت فرهنگش را در طول سالیان سال و با صدایش، از طریق یک شخصیت کارتونی به اسم لایتینگ مک‌کوئین، به تماشاگر انتقال می‌داد. خلاصه مظهر خوشی و شادی بین بازیگران این سال‌ها بود. چهار تا فیلم مختلف هم در مرحله تولید داشت.
    پریروز خبر رسید که اوون ویلسون را پیدا کرده‌اند، در حالی که رگ دست‌اش را زده و کلی قرص خورده. خودکشی کرده بوده و شانس آورده (؟) که پیدایش کرده‌اند و به بیمارستان‌اش رسانده‌اند.

    پی‌نوشت: بین همه پیام‌های تبریک و این‌ها، آن یکی که مال حنانه سلطانی بود، حسابی تکان‌ام داد. مثل فیلم‌ها بود که زمان به عقب برمی‌گردد و آدم همه خاطرات‌اش را می‌بیند. به خصوص وقتی از روزنوشت 7 دی 1385 نقل کرده بود: امروز مستند "آقای کیمیایی" تمام شد، آخیش.
    اه، پسر اصلا آن روز را فراموش کرده بودم، اصلا اگر حنانه یادآوری نمی‌کرد، شاید تا آخر عمر یادم می‌رفت. نه این که ماجرای خیلی مهمی باشد، ولی جالب بود برایم وقتی از احساس آن روز یادم آمد و این که امروز چیزی از آن احساس باقی مانده؟ راستی برای آن‌ها که می‌پرسند، مستند رفته است ارشاد مجوز بگیرد. گرفت، آن وقت خدا بخواهد یکDVD اعلا می‌دهیم بیرون. راستی همین جوری به سرم زد. کدام فیلم بود که وقتی کیک عروسی را می‌بردند، یک لحطه می‌افتاد پایین و دوباره برش می‌گرداند به وضعیت اول و ما از همان جا می‌فهمیدیم این ازدواج نقش بر آب است؟ دره من چه سر سبز بود؟




    شما هم بنويسيد (84)...

    |< <  9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 > >|






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 22873
    بازديد ديروز: 98096
    متوسط بازديد هفته گذشته: 247158
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 400718214



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات